نفرین ابدی بر خواننده این برگها



انگار قرار نیست طلم نوشتن در وبلاگ شکسته شود، برای همین آدرس کانال تلگرامم را که عمر چندانی هم ندارد اینجا می گذارم، اسمش را گذاشته ام کافه جیم، جایی که در مورد کتاب ها می نویسم و موسیقی هایی که گوش می کنم، هنوز کتاب ها بهترین چیزهایی هستند که می توانم و می خواهم در موردشان حرف بزنم:

t.me/whatisliterature



ادبیات علیه استبداد، یک شاهکار است، روایت خلق یک شاهکار ادبیست، داستان جنگ ادبیات هست علیه استبداد، نبرد کلمات هست با دیکتاتوری

پاسترناک، دیکتاتوری استالین را از نزدیک لمس می کند و در فضای اختناق استبداد، آرام آرام داستان دکتر ژیواگو را می نویسد. با مرگ استالین، به امید چاپ داستانش، کتاب را در اختیار دولت جدید می گذارد، اما شرایط طوریست که امکان چاپ در دوران جدید هم وجود ندارد. پاسترناک از روی استیصال، کتاب را در اختیار یک ناشر ایتالیایی قرار می دهد، و ماجرای نبرد از همین جا آغاز می شود: کتاب در سرتاسر دنیا پرفروش می شود و جایزه ی نوبل ادبیات را برای نویسنده اش به ارمغان می آورد، تبدیل می شود به محل مناقشه ی بلوک غرب و شرق، یک جنگ ی به راه می اندازد و یک تنه کاری می کند که پایه های دیکتاتوری شوروی به لرزه بیفتد. پایان این ماجرای نفسگیر مشخص است: پاسترناک در تنهایی می میرد، اما کلمات راه خودشان را پیدا می کنند، دیکتاتوری محکوم به شکست است، ادبیات به تنهایی و یک تنه، استبداد را به زیر می کشد، و این تنها راه مبارزه است: گسترش آگاهی.



استالین در اوایل دهه 1930 پایه های قدرتش را مستحکم کرد. او حیات ادبی کشورش را زیر نظارت سفت و سخت خودش برد. از این به بعد، ادبیات نه همپیمان حزب که خدمتکار حزب شد. نشاط و سرزندگی هنری دهه 1920 محو شد. استالین، که خودش در جوانی شاعر بود، اشتهای حیرت آوری برای خواندن رمان و شعر داشت. می گویند گاهی وقت ها روزی صدها صفحه شعر و داستان می خوانده است. او زیر عبارت هایی را که برایش ناخوشایند بود خط قرمز می کشید. در مباحث مربوط به این که چه نمایشنامه هایی در تئاترهای مسکو و لنینگراد باید به روی صحنه برود شرکت می کرد. یک بار به پاسترناک زنگ زد تا با او درباره این موضوع بحث کند که آیا اوسیپ ماندلتشام شاعر، در حرفه شاعری استاد و نابغه است یا نه این مکالمه ای بود که در واقع سرنوشت ماندلتشام، شاعر مغضوب، را رقم زد. استالین به این نتیجه رسید که نویسندگان باید مهم ترین جایزه ادبی کشور را، که به ناگزیر جایزه استالین» نامیده شد، دریافت کنند.»

ادبیات علیه استبداد، نوشته ی پیر فین و پترا کووی، ترجمه ی بیژن اشتری، نشر ثالث، صفحه ی 32



از زندگی بی حاصلی که دارم بیزارم. نسبتا زیاد چیز می خوانم ولی عطش دانستن با این قطره ها سیراب نمی شود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راه پیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمی یابد. آتشی است که زبانه نکشیده می افسرد. تنها مرا می سوزد و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد.»

سوگ مادر، نوشته شاهرخ مسکوب، نشر نی، صفحه ی 26

+ وقتی از گذشته می خوانم دائما به یک اسم می رسم: مرتضی کیوان»، مرتضی کیوانی که برای همه ی دوستانش پناه بود و به دردهای همه گوش می داد و سعی می کرد باری از دوش آدم ها بردارد، دست و دل باز بود و می توانستی به عنوان یک رفیق رویش حساب باز کنی، که تنها غیر نظامی بود که در کودتای 28 مرداد اعدام شد، و آن وصیت نامه ی درخشان و عجیب و غریب را در آخرین لحظه ها نوشت، چقدر باهاش احساس نزدیکی می کنم، با اینکه ندیده امش، با اینکه عمر کوتاهش اجازه نداد که به عنوان یک چهره ی برجسته ی ادبی مطرح شود اما خیلی ها را بالا کشید و در نگاه خیلی از آدم های افرادش تاثیر گذاشت، ای کاش زنده می ماند و می توانستم از نزدیک ببینمش.



شخصا فکر می کنم یک جورهایی بیمارم. یا، شاید جای بیمار بهتر است بگویم چیزی در من کم است. از آن جا که همه ی انسان ها از برخی جهت ها چیزی را از زمان تولد در خود کم دارند، هر کدام از ما کارهای مختلفی می کنیم تا کمبودهای مان را جبران کنیم. در مورد خودم، من بیش از سی سال داشتم که نوشتن را شروع کردم، و فکر می کنم این روشِ من تلاشی بود برای جبران کمبودهایم. اما هر چه قدر هم که آدم برای جبران این کمبودها جان بکند، باز هم هرگز نمی تواند این روند را کامل کند. شاید ابتدا بتوان با جبران چیزی ساده کاری پیش برد، اما به تدریج پرداختن تاوان شان سخت و سخت تر می شود.»

هاروکی موراکامی به دیوار هایائو کاوای می رود، ترجمه ی مژگان رنجبر، نشر چشمه، صفحه ی84 


دوست نادیده ای برایم نوشته بود:دقیقا توی ذهن من شما شبیه یه مداحی سوک ترکی هستید.»، و من به همه ی نوحه های ترکی تاریخ فکر می کنم که دوست داشتم جایشان زندگی کنم و سینه به سینه جاری شوم در میان نسل های مختلف، و چه لذتی بالاتر از این!



روی یکی از سنگ قبرها در گورستان کنارکلیسای قدیم یک تکیه گاه و ساعت شنی ای هست که رویش نوشته شده به امید.

به امید. چرا باید بالای سر یک آدم مرده چنین چیزی بنویسند؟ جنازه امیدوار بود یا آن ها که هنوز زنده بودند؟»

سرگذشت ندیمه، مارگارت اتوود، ترجمه ی سهیل سمّی، انتشارات ققنوس، صفحه ی 160



 لابلای کتابخوانی روزانه ام، به جمله ای رسیدم که نقل قولی از انجیل بود، نوشته بود: رحمت بر آنان که سوگواری می کنند، آنان آرامش خواهند یافت.»، بعد یاد خودم افتادم که همه ی روزهای دهه ی سوم زندگی ام را با آهنگ ساری گلین» سوگ وارِ خودِ فرو رفته ام بوده ام، و هی با خودم تکرار می کردم: پس کی این آرامش می رسد؟ آیا گاه آمدنش را خواهم فهمید؟ و دیدم این همه سال سوگواری هم نتوانسته به آرامش برساندم. جمله های کتاب های مقدس همینطوری هستند، چشم انتظارت می گذارند، آن قدری که به شک بیفتی و هی با خودت کلنجار بروی که هست یا نیست؟ در برزخ خودساخته ای خودت را به پای میز محاکمه بکشانی و در این میان هیچ چیزی دردناک تر از محاکمه کردن خودت، به دست خودت نیست، باور کنید.



ایوان کلیما» در کتاب روحِ پراگ» آخرامانی را پیش بینی می کند که نویسندگانش بیشتر از خوانندگانش خواهد بود، پیش بینی ئی که به گمانم روز به روز دارد بیشتر رنگ واقعیت به خود می گیرد. چند وقت پیش با عزیزی صحبت می کردم و همان جا همین نکته را گفتم، و بعد اشاره کردم که اینترنت و شبکه های اجتماعی این بستر را فراهم آورده اند تا همه فکر کنند عکاس هستند، فکر کنند نویسنده اند، فکر کنند برنامه سازند، فکر کنند کمدین هستند، در حالی که همه ی اینها لایه هایی هستند که درونشان را ابتذال تهوع آوری فرا گرفته، اینستاگرام بارزترین نمودِ این ابتذال درونیست، حتی بحث رفت سمت فرهنگ کتابخوانی و مسابقاتی که در این فضا برگزار می شود و ارجاعش دادم به کامنتی که در زیر یکی از پست های معروف نوشته بودم: وقتی جذابیت بصری آن کسی که عکس کتابی را در فضای مجازی منتشر می کند آن قدری بالاست که کتاب داخل عکس دراهمیت درجه ی چندم قرار می گیرد، بایستی دست ها را به نشانه ی تسلیم بالا برد.



روزی رو که رفته بودیم میگون یادته؟ یه گله گوسفند اون جا بود. بارون تازه قطع شده بود. علف ها خیس بودن و گوسفندا با چنان لذتی می چریدن که دل ما رو آب می انداختن. می دونستیم که اون ها رو برای کشتن پروار می کنن. هر چنگه علفی که می بلعیدن، به لحظه ی کشتار نزدیک شون می کرد. من چاقوی قصابی می دیدم که بالا سرشون می چرخه تا پروارترین شونو انتخاب کنه. و فکر می کردم چه قدر خوبه که چیزی نمی دونن! چه قدر خوبه که نادونن! حماقت نعمته. کاش بهره ی بیش تری ازشون برده بودم.»

پل معلق، نوشته محمدرضا بایرامی، نشر افق، صفحه 13



سال 2011 است، آدولف هیتلر در یک زمین چمن در مرکز برلین از خواب بیدار می شود، با حیرت به خیابان های بدون سربازان روسی و نیروهای نازی نگاه می کند، در یک کیوسک رومه فروشی که دنبال رومه های تبلیغاتی خودش است چشمش به تاریخ می افتد که 11 اوت 2011 را نشان می دهد، صاحب رومه فروشی به گمان اینکه بازیگر است با او وارد گفتگو می شود و بعدها از طریق رومه فروش به یک گروه برنامه ساز تلویزیونی معرفی می شود، هیتلر حرف ها و نظرات خودش را در برنامه های تلویزیونی مطرح می کند، در رسانه ها به عنوان یک کمدین به شهرت می رسد، از مزایای اینترنت و یوتیوب و شبکه های اجتماعی آگاه می شود، اما تمام حرف های جدی اش از نظر مردم به دیده ی طنز نگریسته می شوند، دیکتاتورها همینطوری هستند، اگر امکانش بود که بشود دیکتاتورها را در زمان به جلو فرستاد خیلی خوب می شد، اینطوری متوجه می شدند که چقدر نظرات مخرب، حرف های دیوانه وار و اعمال دیکتاتورگونه ی آنها در کمتر از صد سال آینده مضحک و خنده دار به نظر خواهد رسید، و اگر حرف هایشان از طرف مردم زمانه، جدی گرفته نمی شد، شاید آدم های بی گناه کمتری کشته می شدند، این مساله در مورد تمام دیکتاتورها صادق است.

تیمور ورمش در کتاب به خوبی توانسته از پس تحلیل شخصیت هیتلر بربیاید و با نگاه جامع و دقیقی که به جامعه ی آلمان دارد به لحن مناسب و تاثیرگذاری برسد، منتقدین هم از کتاب استقبال خوبی کرده اند.

میشائل تسو دربارۀ آن نوشته: کتابی فوق‌العاده است، باورکردنی نیست که چگونه آدم پس از خواندن چند صفحه شروع به مشاهده و تحلیل مسائل از دید آدولف هیتلر می‌کند.» اشترن دربارۀ آن آورده: از یک سو بی‌نهایت بامزه است، زیرا این مرد طرز سخن گفتن دیکتاتور را بی‌نقص بیان می‌کند. از طرف دیگر، خنده به سرعت در گلوی آدم گیر می‌کند.»

نکته ی قابل توجه در مورد ترجمه ی کتاب این که موسسه انتشارات نگاه، امتیاز ترجمه ی فارسی آن را از ناشر آلمانی خریداری کرده است. 

منبع:t.me/whatisliterature


 



لیست کتاب هایی که در سال ۹۷ تمامشان کرده ام به همراه امتیاز بندی آنها:

 

1)    رهبر عزیز، نوشته ی جنگ جین سونگ، ترجمه ی مسعود یوسف حصیر چین، نشر ققنوس، امتیاز: سه ستاره  

2)    تونل، نوشته ی ارنستو ساباتو، ترجمه ی مصطفی مفیدی، نشر نیلوفر، امتیاز: سه و نیم ستاره 

3)    پیراهن های همیشه، نوشته ی حمیدرضا صدر، نشر چشمه، امتیاز: دو و نیم ستاره  

4)    طریق بسمل شدن، نوشته ی محمود دولت آبادی، نشر چشمه، امتیاز: یک ستاره 

5)     معمای هویدا، نوشته ی عباس میلانی، نشر اختران، امتیاز: چهار ستاره  

6)    نمایشنامه ی قانون پیران یا راهی نو برای خشنود کردن تان، نوشته ی تامس میدلتون و ویلیام رولی، ترجمه ی ناهید قادری، نشر نی، امتیاز: دو و نیم ستاره  

7)    حرمسرای قذافی، نوشته ی آنیک نوژان، ترجمه ی بیژن اشتری، نشر ثالث، امتیاز: سه و نیم ستاره  

8)    این خیابان سرعت گیر ندارد، نوشته ی مریم جهانی، نشر مرکز، امتیاز: سه و نیم ستاره  

9)    تولستوی و مبل بنفش، نوشته ی نینا سنکویچ، ترجمه ی لیلا کرد، نشر کوله پشتی، امتیاز: سه و نیم ستاره

10)                      هزار خورشید تابان، نوشته ی خالد حسینی، ترجمه ی پریسا سلیمان زاده و زیبا گنجی، نشر مروارید، امتیاز: سه و نیم ستاره  

11)                    بهار برایم کاموا بیاور، نوشته ی مریم حسینیان، نشر چشمه، امتیاز: سه و نیم ستاره  

12)                    نمایشنامه ی خواب در فنجان خالی، نوشته ی نغمه ثمینی، نشر نی، امتیاز: سه ستاره  

13)                    به آواز باد گوش بسپار، نوشته ی هاروکی موراکامی، ترجمه ی محمد حسین واقف، نشر چشمه، امتیاز: دو ستاره  

14)                    سه روایت از مردی که خدا دوست داشت او را کشته ببیند، نوشته ی داوود غفارزادگان، نشر نیستان، امتیاز: دو ستاره 

15)                    خاکستر، نوشته ی حسین سناپور، نشر چشمه، امتیاز: دو و نیم ستاره  

16)                    مفید در برابر باد شمالی، نوشته ی دانیل گلاتائور، ترجمه ی شهلا پیام، نشر ققنوس، امتیاز: سه و نیم ستاره 

17)                     خاطرات، نوشته ی دیوید فوئنکینوس، ترجمه ی ساناز فلاح فرد، نشر هیرمند، امتیاز: دو و نیم ستاره  

18)                    هنر مردن، نوشته ی پل موران، ترجمه ی اصغر نوری، نشر مرکز، امتیاز: دو و نیم ستاره  

19)                    نمایشنامه ی سیاوش خوانی، نوشته ی بهرام بیضائی، نشر روشنگران و مطالعات ن، امتیاز: دو و نیم ستاره  

20)                    اتحادیه ی ابلهان، نوشته ی جان کندی تول، ترجمه ی پیمان خاکسار، نشر چشمه، امتیاز: دو و نیم ستاره  

21)                    کوچه ابرهای گمشده، نوشته ی کوروش اسدی، نشر نیماژ، امتیاز: سه ستاره

22)                      چتر ژاپنی، نوشته ی ویکتوریا توکاروا، ترجمه ی پرویز دوائی، نشر جهان کتاب، امتیاز: دو ستاره  

23)                    گرسنه، نوشته ی کنوت هامسون، ترجمه ی احمد گلشیری، نشر نگاه، امتیاز: سه و نیم ستاره

24)                      زندگی و زمانه ی میکل ک، نوشته ی جی ام کوتسیا، ترجمه ی مینو مشیری، امتیاز: سه ستاره  

25)                    آسمان لندن زیاده می بارد، جمع آوری علی شیروانی، نشر اطراف، امتیاز: سه و نیم ستاره

26)                      سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی، ترجمه ی جواد طباطبایی، نشر مینوی خرد، امتیاز: دو و نیم ستاره 

27)                    گنجشک و جبرئیل، نوشته ی حسن حسینی، نشر افق، امتیاز: دو ستاره  

28)                    مردگان باغ سبز، نوشته ی محمدرضا بایرامی، نشر افق، امتیاز: سه و نیم ستاره  

29)                    بازگشت به خانه، نوشته ی یا جسی، ترجمه ی شیرین ملک فضلی، نشر کتابسرای تندیس، امتیاز: سه ستاره

30)                      افتاده بودیم در گردنه ی حیران، نوشته ی حسین لعل بذری، نشر نیماژ، امتیاز: دو و نیم ستاره  

31)                    ناتمامی، نوشته ی زهرا عبدی، نشر چشمه، امتیاز: سه و نیم ستاره  

32)                    کآشوب، نشر اطراف، امتیاز: دو و نیم ستاره  

33)                    رستخیز، نشر اطراف، امتیاز: دو ستاره  

34)                    انسان خردمند، نوشته ی یووال نوح هراری، ترجمه ی نیک گرگین، نشر نو، امتیاز: سه و نیم ستاره  

35)                    فال خون، نوشته ی داوود غفارزادگان، نشر سوره ی مهر، امتیاز: دو و نیم ستاره  

36)                    پیرپرنیان اندیش، جمع آوری میلاد عظیمی و عاطفه طیه، نشر سخن، امتیاز: چهار و نیم ستاره

37)                      هفته ی چهل و چند، جمع آوری فاطمه ستوده، نشر اطراف، امتیاز: سه ستاره 

38)                     آبلوموف، نوشته ی ایوان گنجارف، ترجمه ی سروش حبیبی، امتیاز: چهار ستاره  

39)                    پل معلق، نوشته ی محمدرضا بایرامی، نشر افق، امتیاز: دو و نیم ستاره  

40)                    روح پراگ، نوشته ی ایوان کلیما، ترجمه ی خشایار دیهیمی، نشر نی، امتیاز: سه و نیم ستاره 

41)                     پدر حضانتی، نوشته ی دیدیه ون کولارت، ترجمه ی بنفشه فریس آبادی، نشر چشمه، امتیاز: دو و نیم ستاره

42)                      نگهبان، نوشته ی پیمان اسماعیلی، نشر چشمه، امتیاز: سه ستاره  

43)                    سرگذشت ندیمه، نوشته ی مارگارت آتوود، ترجمه ی سهیل سمی، نشر ققنوس، امتیاز: دو و نیم ستاره  

44)                    نمایشنامه ی مجلس ضربت زدن، نوشته ی بهرام بیضائی، نشر روشنگران و مطالعات ن، امتیاز: سه و نیم ستاره 

45)                    خاطرات یک مترجم، نوشته ی محمد قاضی، نشر کارنامه، امتیاز: دو و نیم ستاره  

46)                    هاروکی موراکامی به دیدار هایائو کاوای می رود، ترجمه ی مژگان رنجبر، نشر چشمه، امتیاز: دو و نیم ستاره  

47)                    سوگ مادر، نوشته ی شاهرخ مسکوب، نشر نی، امتیاز: سه ستاره 

48)                    بهار زندگی در زمستان تهران، نوشته ی احمد زیدآبادی، نشر نی، امتیاز: سه ستاره  

49)                    سیرت رسول الله، نوشته ی رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی، نشر مرکز، امتیاز: سه ستاره  

50)                    هیاهوی زمان، نوشته ی جولین بارنز، ترجمه ی سپاس ریوندی، نشر ماهی، امتیاز: سه ستاره  

51)                   

خانواده ام سی و سه سال پیش، در 1979، لیبی را ترک کرده بودند. شکاف عمیقی که خودِ امروزم را از پسربچه هشت ساله آن زمان جدا می کرد، همین بود. هواپیما می خواست از این شکاف بگذرد. بی تردید چنین سفرهایی دورازاحتیاط بودند. این یکی ممکن بود مهارتی را از من بگیرد که برای پرورشش خیلی زحمت کشیده بودم: اینکه چگونه دورازمکان ها و آدم هایی که دوست دارم زندگی کنم. جوزف برودسکی درست می گفت. ناباکف و کنراد هم همین طور. اینها هنرمندانی بودند که هرگز برنگشته بودند. هر یک از آنها، به روش خود، سعی کرده بود خودش را از کشورش رها کند. آنچه پشت سرگذاشته ای، از بین رفته است. اگر برگردی، با تباهی یا ویرانیِ هرآنچه برایت عزیز بوده مواجه می شوی. ولی دیمیتری شوستاکوویچ و بوریس پاسترناک و نجیب محفوظ هم درست می گفتند: هرگز وطنت را ترک نکن. اگر بروی، پیوندهایت با سرچشمه قطع می شود. ماننده کنده خشکیده ای خواهی بود، سخت و توخالی.

وقتی نه پای رفتن داشته باشی نه تاب برگشتن، چه می کنی؟»

منبع:t.me/whatisliterature



اولین کتابی که سال 98 خواندم  و از خواندنش بی اندازه لذت بردم، کتابِ روایت بازگشت» بود، یک ناداستان خواندنی از هشام مطر» که برنده ی جایزه ی پولیتزر 2017» شده است. پدر نویسنده جاب الله مطر» یکی از سرشناس ترین مخالفین قذافی بوده، که با همکاری اطلاعات مصر، ربوده شده و به زندان مخوف ابوسلیم در لیبی منتقل می شود، دولت لیبی هیچ مسئولیتی در این مورد قبول نمی کند و ادعای ربوده شدن را تکذیب می کند، حالا نویسنده بعد از بیست و چند  سال از یده شدن پدرش به لیبی باز می گردد تا از سرنوشت نامعلوم او اطلاعاتی پیدا کند.

روایت کتاب خطی نیست، نویسنده در زمان های مختلف حرکت می کند، از گذشته و حال روایت می کند، مرحله به مرحله اطلاعات و تکه های پازل را در اختیار خواننده قرار می دهد و سعی می کند تا آخرین لحظات آنها را با خودش همراه کند، و به گمانم موفق هم عمل می کند. کتاب صرفا خاطرات نویسنده نیست، دردنامه ی تبعید پدرانی هست که سرزمین های گرفتاردرچنگال دیکتاتوری، آنها را از فرزندانشان جدا کرده است، و تبعیدشان کرده به یک مکان معلوم، تبدیل شده اند به آدم های مجهول المکان، که نه می شود مرگشان را باور کرد و برایشان مراسم سوگواری برگزار کرد و نه اینکه امید زنده ماندنشان را از دست داد.

در خلال روایت ها، لیبی را می بینیم و شرایط وحشتناک دیکتاتوری قذافی را که اجازه ی نفس کشیدن به مخالفینش را هم نمی دهد، و حسرت نسل های مختلف لیبی را که در زندان ها، به دور از فرزندان پیر می شوند، یک جایی نویسنده از آرزوهایش می نویسد و می گوید :آرزوهایم معمولی بود. مانند آن پسر مشهور در اودیسه _به گمانم، مثل بیشتر پسرها_ آرزو می کردم دست کم پدرم مردی سعادتمند بود که در خانه ی خودش پیر می شد. ولی، برخلاف تلماخوس، هنوز، بعد از بیست و پنج سال، از مرگ نامعلوم و سکوت» پدرم رنج می برم. من به قطعیتِ خاکسپاری ها غبطه می خورم. این قطعیت برایم رشک برانگیز است. چه احساسی باید داشته باشد که دست هایت را دور آن استخوان ها حلقه کنی، تصمیم بگیری که آنها را چگونه قرار بدهی، و بتوانی بر آن تکه خاک دست بسابی و دعایی بخوانی.»

لیبی آبستن انقلابیست که به بهار عربی معروف شده است، هشام مطر به کشور بازمی گردد تا شاید بتواند اطلاعات بیشتری پیدا کند، قبل از آن با سیف الاسلام، پسر قذافی گفتگوهای بی حاصلی داشته است، برای همین برمی گردد تا با بستگانش که به تازگی از زندان آزاد شده اند حرف بزند شاید نشانه ای از پدرش پیدا کند، اما همه ی روایت ها از سال 1996 که کشتار معروف زندان ابوسلیم اتفاق افتاده، در هاله ای از بی خبری و شک، فرو رفته است.

کتاب از 22 فصل تشکیل شده است، ترجمه ای هم که مژده دقیقی انجام داده است ترجمه ی مناسبی است، انتشارات نیلوفر در زمستان 97 این کتاب را چاپ کرده است.

امتیاز: چهار ستاره


پی نوشت: بالاخره تنبلی را گذاشتم کنار و صفحه ای هم در اینستاگرام برای معرفی کتاب هایی که می خوانم باز کردم:

What_is_literature



خون خورده، داستان پنج پسر کریم سوخته است، که در لایه های تاریخی دفن شده و به مرور گرفتار فراموشی شده اند. سومین سه گانه ی مهدی یزدانی خرم، اثر قابل قبولی است، می شود به احترامش کلاه از سر برداشت و هوش نویسنده اش را تحسین کرد که با روایت هایش، تسلط بی مثال خودش را به تاریخ نشان می دهد.

روایت های هر دو کتاب قبلی یعنی من منچستریونایتد را دوست دارم» و سرخ سفید» طوری بود که دست آدم های حاشیه ی  تاریخ را می گرفت و می کشاندشان به متن واقعه، ماجرای آنها را با تاریخ پیوند می زد و خواننده را پرت می کرد به دل حادثه. خون خورده» هم از این قاعده مستثنی نیست: آدم های معمولی در دل حوادث واقعی که مجالی برای دیده شدن نداشته اند و تاریخ پر از آدم های معمولی است که هیچ وقت دیده نشده اند.

یزدانی خرم، سعی کرده در این کتاب، به انتقادها و کاستی های مطرح شده در دو کتاب قبلی پاسخ بدهد، و قسمتهای مبهم را روشن کند، دوربین را داده دست دو روح سرگردان، و حول و حوش مرگ، تانگو وار رقصیده و از آدم های مختلف عبور کرده و این نکته را یادآوری کرده که گاهی اوقات مردن بهترین اتفاق عالم است به خصوص در جنگ، با گلوله» و جزئیات را ربط داده به کلیت تاریخ.

امتیاز: چهار ستاره

منبع:t.me/whatisliterature



این روزها سرعت کتابخوانی ام از سرعت نوشتنم در تلگرام و اینستاگرام پیشی گرفته است، ولع و حرص عجیبی پیدا کرده ام برای خواندن و بلعیدن کلمات، مثل این آدمهای معتاد بی هیچ استراحتی از این کتاب پناه می برم به کتابی دیگر.

سالها پیش قانونی داشتم که خودم را از هم زمان خوانی کتابهای مختلف منع کرده بودم، ولی حالا برعکس شده است، اگر همزمان چند کتاب را با هم نخوانم روزم شب نمی شود، مثلا الان دارم همزمان در مرد میرزاده ی عشقی می خوانم و صدام حسین و ژنرال پینوشه و وضعیت ن در عربستان، هم تاریخ فلسفه ی غرب و شیاطین داستایوفسکی و یادداشت های شیطان، برای همین کمتر فرصت می کنم به نوشتن در موردشان، همین که جملاتی از آنها را در کانال تلگرامم می گذارم باید کلاهم را بندازم هوا.

 کتابهای زیادیست که دوست دارم در موردشان بنویسم از خاطرات حسن کامشاد گرفته تا آناکارنینا و کتاب آخر استیون هاوکینگ عزیز، ولی الان بیشتر خودم را یک کتابخوان در جستجوی کلمات می دانم تا یک معرفی کننده ی کتاب. با خودم فکر می کنم در این دوره زمانه آنقدر کارها راحت شده است که آدمها  به سهولت می توانند به هر کتابی که مد نظرشان است دسترسی داشته باشند و در مورد آنها اطلاعات جامع و کاملی پیدا کنند.


بدون هیچ تردیدی می توانم اعلام کنم که استالین ادوارد رادزینسکی تا به حال بهترین کتابی بود که در سال جدید مطالعه شان کرده ام. فوق العاده دراماتیک، تا حدودی جسور، و تا اندازه ی زیادی وحشتناک از زندگی کسی که در یکی از عجیب ترین دوره های تاریخ، یکی از مخوف ترین حکومتهای دیکتاتوری را در دست داشت: جوان قفقازی که  نام واقعیش جوزف ویساروویچ جوگاشویلی» بود، او را ایوسیف هم می خواندند. سوسو» اسمی بود که در کودکی و نوجوانی بدان نامیده می شد، کبا» نامی بود که در سالهای فعالیت و مبارزه توسط دوستانش بدان شناخته می شد. استالین» را در ایام به بار نشستن انقلاب اکتبر برگزید که معنای آن به سخت و محکم بودن همچون فولاد اشاره دارد.

استالین یکی از پیچیده ترین دیکتاتورهای تاریخ است، یکی از همان خونریزهای تاریخ که دادگاه های نمایشی راه می اندازد و حتی به دوستان و نزدیکان خود نیز رحم نمیکند، یکی یکی یاران انقلاب اکتبر را قربانی می کند، تا قدرت را بی هیچ مزاحمتی در دست داشته باشد و پایه های حکومت مد نظر خودش را پی ریزی کند.

خوبی کتاب این است که نویسنده سعی کرده بی طرفانه وقایع را از دوران کودکی تا مرگ استالین بازگو کند، و آنجا که روایت ها چندگانه می شوند تمام آنها را در کتاب می آورد و آخر سر نظر شخصی خودش را بازگو میکند: دوربین نویسنده پشت سر استالین راه می افتد و مانند فیلمهای ترسناک، ما فقط رد خون را می بینیم و بازی قدرت و نفس های مرگ را که منتظر آدمهای مختلف می ماند تا نوبت به بازی آنها در نمایشی که کارگردانش استالین است برسد و بی هیچ دلسوزی و رحمی به سراغشان می رود، دنیای استالین دقیقا شبیه همین نمایشنامه های تراژیک است، آدمها یک گوشه منتظر ایستاده اند تا مرگ به سراغشان بیاید.

کتاب استالین را نشر ماهی و با ترجمه ی آبتین گلکار منتشر کرده است که برنده ی جایزه ی کتاب سال 1394 نیز شده است.

منبع:t.me/whatisliterature

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها